حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

دوستان با جگرِ تشنه رسید آب حیات

کوریِ مدّعیان را به محمّد صلوات

شکرِ حق را که نمردیم و رسیدیم به کام

عاقبت هم اثری روی نمود از دعوات

ما به فروسِ ملاقات رسیدیم و حسود

تا به جاوید بماناد ولی در درکات

حق تعالی به کرم باز به ما در نگرید

وز سرِ مرحمت از دستِ بلا داد نجات

آن کشیدیم ز ایّام که گر شرح دهیم

نیست ممکن که مهندس کند ادراکِ صفات

چون دگر بی قدمان دست به هرکس نزدیم

عهدِ محکم نشکستیم و نمودیم ثبات

کارِ ما با نفسِ باز پسین آمده بود

همه دل ها بنهادیم ضرورت به ممات

خطِّ تسلیم بدادیم و طمع ببریدیم

بارِ دیگر ملک الموت بدل کرد برات

اگرت سیم و زری نیست نزاری به نثار

سر به شکرانه در انداز و بده جان به زکات

هرکسی را طمعی هست ولیکن ما را

چه به از دوست که آرند ز غربت سوغات