مرا دلی ست ز تیمار بی دلی در وا
معلق است به مویی چو ذره ای ز هوا
چو ذره مضطربم در هوای خورشیدی
که زیر سایة زلفش خرد کند مأوا
هلاک می شوم از دست و پای مال فراق
دریغ اگر بتوانست گفتمی سر وا
به لب نمونة آیات انگبین و شراب
به رخ خلاصة اولاد آدم و حوا
از آن نیافت سکندر که بود روزی ما
لبی که درد سکندر جز آن نداشت دوا
خراب کردة چشمانت ای نگارینم
که می کشند و به سر می برند با دو گوا
گرت به خواب بدیدی شبی عظیم و الروم
ز شمع روی تو پروانه وار ناپروا
سپاه شب نکشد از عدم دگر به وجود
به دست حسن تو گر برکشد زمانه لوا
ز حال من نظر لطف خویش باز مگیر
که بی تو از سر و کارم برفت نور و نوا
مریز خون نزاری چو در جوار توام
که نیست در حرم کعبه قتل صید روا