حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

ساقیَکِ ظریف من جامکِ آبگینه را

بیش ترَک بده بیا بندگکِ کمینه را

زحمتک است هین که شد دردکِ سر ز حد برون

کاسَگکی بده کزو راحتک است سینه را

نازکک و خوشک بیا خوابک شب ز سر بنه

صبح گهک روانه کن قهقهکِ قنینه را

بادکِ سخت می وزد کشتیَکِ گران بده

خنبکِ بحر سینه کن لنگرکِ سفینه را

مجلسکی اساس نه چنگیکیِ طلب کزو

مهرکِ دل شود فزون رغمکِ اهل کینه را

چارگکی اگر کنی نیکک ورنه صرف کن

ماحضرک به وجهِ می جانکِ خود رهینه را

نقدکِ وقت بایدت زودترک نزاریا

خالیَک از قماش کن کنجک دل دفینه را