امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۷

همی تا دولت و ملک است در ایران و در توران

ملک‌سنجر خداوندست در توران و در ایران

جوان دولت جهانداری که از اخبار و آثارش

بیفروزد همی دولت بیفزاید همی ایمان

سپاهش درخراسان‌ است و اخبارس به قسطنطین

رکابش بر در مروست و آثار به ترکستان

به قسطنطین همی نالد ز بیم تیغ او قیصر

به ترکستان همی نازد به فر بخت او خاقان

ز مهر و کین او خیزد همی در دولت و ملت

بقای موکب نصرت فنای لشکر خِذلان

گهی از مشتری سازد به دولت‌ گوی چوگان را

گهی از ماه نوسازد به همت‌گوی را چوگان

شهنشاهی به عهد او نبوت را همی ماند

که او مانند هارون است و سلطان‌ موسی عمران

حسود هر دو چون فرعون و خصم هر دو چون قارون

دل هر دو ید بیضا و تیغ هر دو چون ثُعبان

گهی پوید به پیروزی رسول آن به‌ نزد این

گهی آید به پیروزی به نزد این رسول آن

به اطراف جهان شاهان سرافرازند اگر روزی

به بزم هر دو بنشینند بر اطراف شادروان

چو سلطان و ملک شادند و در دنیا به‌ یک ‌دیگر

زسلطان و ملک‌شادند در عقبی ملک سلطان

بگرداناد چشم بد خدا از دولت هر دو

به‌کام هر دو بادا تا قیامت آسمان‌گردان

زگیتی هر دو را طاعت به دولت هر دو را خدمت

زگردون هر دو را بیعت زاختر هر دو را پیمان

حسام هر دو دین‌گستر لقای هر دو دین‌پرور

فتوح هر دو تا محشر بقای هر دو جاویدان