امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸

اگر چه خرمی عالم از بهار بود

همیشه خرمی من ز روی یار بود

چو من به‌ خوبی و آرایش رُخش نگرم

چه جای خوبی آرایش بهار بود

سرشک ابر اگر افزون بود به‌ وقت بهار

سرشک من بَدَل هر یکی هزار بود

اگر زآب بود بر هوا همیشه بخار

مرا ز عشق به‌ چشم اندرون بخار بود

بخار آب همه دُرفشان بود ز هوا

بخار عشق ز چشمم عقیق بار بود

کنار من ز عقیق آن زمان تهی‌گردد

که آن عقیق لبم در بر و کنار بود

ز بهر باغ نهم داغ عشق بر دل خویش

اگرچه صورت او باغ را نگار بود

به لاله‌زار شوم پیش لاله ناله کنم

اگرچورنگ رخش رنگ لاله‌زار بود

به جویبار شوم پیش سرو سجده‌ برم

اگرچه قامت او سرو جویبار بود

بنفشه گرچه بدیع است از او چه اندیشد

کسی که بستهٔ آن زلف تابدار بود

وگرچه نرگس خوب است از او نیارد یاد

کسی‌ که فتنهٔ آن چشم پرخمار بود

اگرچه عشق عظیم است از او ندارد باک

کسی که بندهٔ درگاه شهریار بود

جلال دولت عالی که از جلالت او

همیشه قاعدهٔ دولت استوار بود

بزرگوار و عزیزست و قصد خدمت او

کسی‌ کند که عزیز و بزرگوار بود

هر آن مثال که از رسم او شود موجود

دلیل دولت و فهرست افتخار بود

هر آن مرادکه از رأی او شود حاصل

جمال عالم و تاریخ روزگار بود

خدای عرش چنین آفرید دولت او

که تا قیامت پیروز و کامکار بود

به باغ ملک درختی است رایتش که بر او

همیشه از ظفر و فتح برگ و بار بود

خجسته مرکب او ابر و باد را ماند

هر آنگهی‌ که شَهَنْشَه بر او سوار بود

به ابر ماند چون در صف نبرد بود

به باد ماند چون در تک شکار بود

اَیا شهی که تویی اختیار خلق جهان

بود به فر تو هر شاه‌ کاختیار بود

عجب نباشد اگر بختیار خوانندت

چو اختیار بود مرد بختیار بود

کجا ستایش تو نیست نام ننگ بود

کجا پرستش تو نیست فخر عار بود

بلند بی‌ اثر نعمت تو پست بود

عزیز بی‌نظر همت تو خوار بود

تو آن شهی که تو را گرد مشرق و مغرب

مدار باشد تا چرخ را مدار بود

تو آن شهی‌که تو را بر سریر پادشهی

قرار باشد تا خاک را قرار بود

سری‌که سوده شود بر زمین به خدمت تو

ز یک قبول تو تا حشر تاجدار بود

سری که از خط فرمان تو شود بیرون

نه تاجدار بود بلکه تاجِ دار بود

مبارزان بگریزند و بفکنند سپر

چو روز رزم تو را عزم کارزار بود

به شیر مانی کاندر مصاف روز نبرد

ز کارزار تو بر خصم کار زار بود

خدایگانا گر پار فتح بود تو را

به‌ دولت تو که امسال بِه ز پار بود

اگر به غرب در از لشکر تو بود غبار

به شرق نیز هم از لشکرت غبار بود

ز جوش جَیش و تف خنجر تو زود نه دیر

هوای شهر بخارا پر از بخار بود

همیشه تاکه بود بر چهار طبع جهان

چهار چیز تو مانند آن چهار بود

ز حلم و طبع تو تأثیر خاک و باد بود

زجود و خشم تو تاثیر آب و نار بود

دلیل تو به همه وقت بخت نیک بود

مُعین تو به همه حال‌ کردگار بود