چو جای داد بود پادشاه دادگری
چو جای نام بود شهریار ناموری
یمین دولت و ملکی امین ملت و دین
ز ذوالجلال به رحمت زمانه را نظری
به قوت فلکی و به افسر ملکی
به سیرت ملکی و به صورت بشری
فواید سخنی و نوادر خردی
طبایع ادبی و جواهر هنری
خدایگانی نفس و تو اندر او عقلی
بزرگواری چشم و تو اندر او بصری
میان صد حشر اندر به فضل تنهایی
وگرچه تنها باشی ز فضل با حشری
فلک ز همت عالیت کمترین اثر است
ترا که یارد گفتن که تو از او اثری
ترا ز حادثهها دین و داد تو سپر است
ز بهر آنکه تو مر دین و داد را سپری
به رنج تن بسپارند و گنج را سپرند
تو باز گنج سپاری و آفرین سپری
چو کار بزم سگالی مؤلف جودی
چو کار رزم سگالی مصوّر ظفری
اگر سپهری باری سپهر منتخبی
وگر جهانی باری جهان مختصری
سپهر عالم سعد است و نحس و نفع و ضرر
تو آن سعادت بی نحس و نفع بی ضرری
گیاه هند همه عود گشت و دارو گشت
ز بهر آنکه تو هر سال اندر او گذری
وز آن شرف که ترا بندگان ترکانند
به ترک مشک دهد ناف آهوی تتری
ز ابر جود به آب است و از تو جود به زر
اگرچه ابر کریم است از او کریمتری
چنان که نام تو بدرخشد از تخلص تو
ز باختر ندرخشد ستارۀ سحری
تو مر زدودن زنگار جهل را علمی
تو باز داشتن قحط سال را مطری
تو سیم بر کف زایر نهی که پر خطر است
زمانه زیر زمین در نهد ز بیخبری
به بزمگه خبر خویش را کنی عینی
به رزمگاه کنی عین خویش را خبری
اگر به حکم روان گویمت قضایی تو
وگر به قدر بلندت نگه کنم قدری
به جاه عالی و ملک اندرون سلیمانی
چنان کز او بشنودم تو هم بر آن اثری
جدا شود ز تن آن سر که گردد از تو جدا
بری شود ز حق آن دل که گردد از تو بری
ز فضل بر سفری دایم ار چه در حضری
ز ملک در حضری دایم ار چه بر سفری
نه جز به جود شتابی نه جز به دین کوشی
نه جز به فضل گرایی نه جز به حق نگری
شجاع بیحذری و امیر بیخللی
سوار بیبدلی و کریم بیمگری
ز لفظ پر لطفی و ز فضل پر طرفی
ز راستی خردی در معاشرت شکری
به پای تو نرسد هیچ سرو گرچه بلند
جز از خدای تو از هر چه هست بر زبری
فرو ستردی از دین نشان بدعت را
ز کعبه هم رقم قرمطی فرو ستری
همیشه تا نشود شمس با قمر یکسان
به یک روش نرود سال شمسی و قمری
سپهکشی و ملکباشی و عطاپاشی
جهانگشایی و دشمنکشی و نوشخوری
سرا و باغ تو آراسته به سرو بلند
چو سرو کاشغری و چو سرو غاتفری
خدای یار تو باد و جهان به کام تو باد
که صورت همه خیری و عالم صوری