عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان محمود

تا همی جولان زلفش گرد لالستان بود

عشق زلفش را بگرد هر دلی جولان بود

تا همی نا تافته تاب اوفتد در زلف او

تافته بودن دل عشاق را پیمان بود

مرمرا پیدا نیامد تا ندیدم زلف او

کز شبه زنجیر باشد یا ز شب چوگان بود

عارضش داند مگر کز چشم بد آید سته

از نهیب چشم بد دایم درو پنهان بود

تا جهان بودست کس بر باد نفشاندست مشک

زلف او را هر شبی بر باد مشک افشان بود

اسب گردونست ازو گر سرو بر گردون بود

خانه بستانست ازو گر ماه در بستان بود

رامش افزایی کند وقتی که در مجلس بود

لشکر آرایی کند روزیکه در میدان بود

شادی اندر جان من مأوی گرفت از عشق او

شاد باش جان آنکس کش چنو جانان بود

تا نداری بس عجب کز عشق نیک آید مرا

نیک آنکس را بود کو بندۀ سلطان بود

خسرو مشرق که یزدانش بهر جا ناصرست

هر که او یزدان پرستد ناصرش یزدان بود

آن کز احسان کرد با او کردگار دادگر

نیست اندر عقل کس کافزون ازان احسان بود

یمن دادش تا یمین دولت عالی بود

امن دادش تا امین ملت و ایمان بود

عفوش آنکس بیشتر یابد که جرمش بیشتر

حلمش آنگه چیر ه تر باشد که او غضبان بود

عدل او نوش روان گشته است کاندر وصف او

بیتهای شعر توقیعات نوشروان بود

هر دلی کز کین او اندیشه دارد خاطرش

آن نه دل باشد که مر اندیشه را زندان بود

فخر با خیر آن بود کز رسم او گیری و بس

علم نافع آن بود کش حجت از فرقان بود

تا جهان باشد نیابد حاسدش راحت ز رنج

رنج بی راحت بود چون درد بی درمان بود

گر چو مردم همت میمون او صورت شود

ناخن پایش باندازه مه از کیوان بود

پادشاهیها همه دعوبست برهان تیغ او

آن نکوتر باشد از دعوی که با برهان بود

جود او را بر نپاید گر همه دریا بود

زخم او را برنتابد گر همه سندان بود

جاودان فرمانش باد و خود همی گوید فلک

تا مرا دوران بود محمود را فرمان بود

هر که با شمشیر تیز او بجنگ اندر شود

جانور بیرون نیاید گر هزارش جان بود

تیر گر گویی مگر ز انگشت عزرائیل کرد

تیر او را کش اجلها بر سر پیکان بود

چون بپیونداند او با قبضۀ شمشیر دست

بگسلد هرچ اندر اندام عدو شریان بود

هم کم از قدرش بود گر مجلس عالیش را

چند پهنای زمین پهنای شادروان بود

نام او آب و نبات آمد که بی آب و نبات

بر زمین جایی نباشد ور بود ویران بود

باد آن از آب داده تیغ او خیزد اگر

در جهان بر کافران بار دگر طوفان بود

زیر شادروان جم گر باد بود او را براه

کوه زیر مهد باشد باد زیر ران بود

این جهان و هر چه هست از نعمت اندر جوف او

گر تو بفروشی ، بخرّی خدمتش ارزان بود

چون گشاد کف او را راد خواندی راستی

نام رادی رود و ابر و بحر را بهتان بود

درّ معنی را سبب شد قطرۀ باران سخاش

درّ دریا را سبب هم قطرۀ باران بود

کرد محکم کردگار اندر بقای جاودان

دولتش را تا رسومش ملک را بنیان بود

گرچه سامان جهان اندر خرد باشد ، خرد

تا ازو سامان نگیرد سخت بیسامان بود

پادشاهی در جهان از نام او معروف شد

نام آن معروفتر باشد که با عنوان بود

مجلس آراید مرادش آن بود تا مجلسش

مکسب زایر شود یا مسکن مهمان بود

کی بود ایمان او همداستان کاندر جهان

ذرّه ای بدعت شود یا نقطه ای کفران بود

بیش ازین نصرت نشاید بود کورا داده اند

چون ز نصرت بگذاری زانسو همه خذلان بود

از تمامی دان که پنج انگشت باشد دست را

باز چون شش گردد آن افزونی از نقصان بود

هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او

شاعری گردد که شعرش روضۀ رضوان بود

زانکه فعلش جمع گردانید معنی های نیک

چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود

تا باصل اندر روان را با خرد خویشی بود

تا بطبع اندر زمستان ضد تابستان بود

تا همی در اول شوّال باشد روز عید

تا همی مسروقه اندر آخر آبان بود

گفت او عالی بود تا دین حق باقی بود

ملک او باقی بود تا عالم آبادان بود

گشت قصر بندگانش قلعه های شاه هند

قصرهای قیصران روم همچونان بود