هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

گر نیست جام گلگون، خوش نیست دور لاله

بی می چه نشأئه خیزد؟ از دیدن پیاله

من نوح روزگارم، از گریه غرق توفان

کو همدمی که گویم درد هزار ساله؟

تا کی بناز و شوخی لب را گزی بدندان؟

گل برگ نازکت را آزرده ساخت ژاله

قتل رقیب خود را با من حواله کردی

از دست من چه آید؟ هم با خدا حواله!

بر صفحه دل من ذکر می است و شاهد

عقد محبت آمد مضمون این پیاله

غمدیده ای، که خواند شرح غم هلالی

از خون دیده خود رنگین کند رساله