به کجا روم ز دردت؟ چه دوا کنم؟ چه چاره؟
که هزار باره خون شد جگر هزار پاره
منم و ز عشق دردی، که اگر به کوه گویم
به خدا که نرم گردد دل سختِ سنگ خاره
به دو دیده کی توانم که رخ تو سیر بینم؟
دو هزار دیده خواهم که تو را کنم نظاره
مه من، ز جمع خوبان به کسی تو را چه نسبت؟
تو زیادهای ز ماه و دگران کم از ستاره
ز برای کشتن من، چو بس است چشم شوخت
ز چه میکشند خنجر، مژهها ز هر کناره؟
چو غنیمت است خوبی به کرشمه جلوهای کن
که به عالم جوانی نرسد کسی دوباره
دل خسته هلالی، چو بسوختی حذر کن
که مباد از آتش او برسد به تو شراره