آمده ای بمنزلم، ای مه نازنین، فرو
ماه مگر ز آسمان آمده بر زمین فرو؟
نیست عرق ز تاب می، وقت صبوح بر رخت
ریخته شبنم سحر، بر گل آتشین فرو
چند بخشم بگذری، توسن ناز زیر ران
وه! که دمی نیامدی از سر خشم و کین فرو
چون تو بناز دست خود رقص کنان فشانده ای
ریخته صد هزار جان، عاشق از آستین فرو
بس که ز غصه خون من، جوش کنان، بسر رود
در تب اگر عرق کنم، خون چکد از جبین فرو
خورد هلالی از کفت سیلی رنج و آه و غم
بر سر کس نیامده، رحمتی این چنین فرو