کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد
فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد
بهتر آنست که چون گل نشوی همدم خار
چند روزی که گل حسن تو بی خار افتاد
میرود خون دل از دیده، ولی دل چه کند؟
که مرا این همه از دیده خونبار افتاد
تا ابد پشت بدیوار سلامت ننهد
دردمندی که در آن سایه دیوار افتاد
گر براه غمت افتاد هلالی غم نیست
در ره عشق ازین واقعه بسیار افتاد