الهی غنچه امید بگشای
گلی از روضه جاوید بنمای
بخندان از لب آن غنچه باغم
وز این گل عطر پرور کن دماغم
۳
درین محنت سرای بی مواسا
به نعمت های خویشم کن شناسا
ضمیرم را سپاس اندیشه گردان
زبانم را ستایش پیشه گردان
ز تقویم خرد بهروزیم بخش
بر اقلیم سخن فیروزیم بخش
۶
دلی دادی ز گوهر گنج بر گنج
ز گنج دل زبان را کن گهر سنج
گشادی نافه طبع مرا ناف
معطر کن ز مشکم قاف تا قاف
ز شعرم خامه را شکر زبان کن
ز عطرم نامه را عنبر فشان کن
۹
سخن را خود سرانجامی نمانده ست
وز آن نامه بجز نامی نمانده ست
درین خمخانه شیرین فسانه
نمی یابم صدایی زان ترانه
حریفان باده ها خوردند و رفتند
تهی خم ها رها کردند و رفتند
۱۲
نبینم پخته ای زین بزم و خامی
که باشد بر کفش زان باده جامی
بیا جامی رها کن شرمساری
ز صاف و درد پیش آر آنچه داری