جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱ - آغاز

الهی غنچه امید بگشای

گلی از روضه جاوید بنمای

بخندان از لب آن غنچه باغم

وز این گل عطر پرور کن دماغم

۳

درین محنت سرای بی مواسا

به نعمت های خویشم کن شناسا

ضمیرم را سپاس اندیشه گردان

زبانم را ستایش پیشه گردان

ز تقویم خرد بهروزیم بخش

بر اقلیم سخن فیروزیم بخش

۶

دلی دادی ز گوهر گنج بر گنج

ز گنج دل زبان را کن گهر سنج

گشادی نافه طبع مرا ناف

معطر کن ز مشکم قاف تا قاف

ز شعرم خامه را شکر زبان کن

ز عطرم نامه را عنبر فشان کن

۹

سخن را خود سرانجامی نمانده ست

وز آن نامه بجز نامی نمانده ست

درین خمخانه شیرین فسانه

نمی یابم صدایی زان ترانه

حریفان باده ها خوردند و رفتند

تهی خم ها رها کردند و رفتند

۱۲

نبینم پخته ای زین بزم و خامی

که باشد بر کفش زان باده جامی

بیا جامی رها کن شرمساری

ز صاف و درد پیش آر آنچه داری