ای ز تو ملک و ملک رفته ز دست
شتران فلک از ذوق تو مست
بیم آنست که این هفت و چهار
بگسلانند ز مهر تو مهار
در بیابان غمت روی نهند
جان شیرین به تک و پوی دهند
ای خوش آن رهرو از خود رسته
رقص دایم ز تو در پیوسته
زیر پایش چو کند پای ز سر
نشتر خار بود سبزه تر
خارج از دایره صلح و نزاع
کرده سر پی سپر راه سماع
ساز خاک قدمش جامی را
ببر از وی به دمش خامی را
جرعه جام فنایش بچشان
بر سر خوان وفایش بنشان
قید تقلید ز جانش بگشای
رشح حکمت ز زبانش بگشای
به نصیحت نفسش دار روان
باز کن گوش نصیحت شنوان