کردی از آشوب گردشهای دهر
کرد از صحرا و کوه آهنگ شهر
دید شهری پر فغان و پر خروش
آمده ز انبوهیِ مردم بهجوش
بیقراران جهان در هر مَقَر
در تک و پو بر خلاف یکدگر
آن یکی را از برون عزم درون
وان دگر را از درون میل برون
آن یکی را از یمین رو در شمال
وان دگر سوی یمین جنبشسگال
کُردِ مسکین چون بدید آن کار و بار
از میانه کرد جا بر یک کنار
گفت اگر جا بر صف مردم کنم
جای آن دارد که خود را گم کنم
یک نشانه بهر خود ناکرده ساز
خویشتن را چون توانم یافت باز؟
اتفاقا یک کدو بودش به دست
آن کدو بهر نشان بر پای بست
تا چو خود را گم کند در شهر و کو
بازیابد چون ببیند آن کدو
زیرکی آن راز را دانست و زود
در پیاش افتاد تا جایی غنود
آن کدو را حالی از وی باز کرد
بر تن خود بست و خواب آغاز کرد
کرد چون بیدار شد دید آن کدو
بسته بر پای کسی پهلوی او
بانگ بر وی زد که خیز ای سستکیش
کز تو حیران ماندهام در کار خویش
این منم یا تو نمیدانم درست
گر منم چون این کدو بر پای توست؟!
ور تویی، این من کجایم کیستم؟
در شماری مینیایم چیستم
ای خدا آن کرد بیسرمایهام
از همه کردان فروتر پایهام
ده ز فضلت رونقی این کرد را
کن ز لطفت راوقی این درد را
تا ز هر آلایشی صافی شوم
اهل دل را شربتی شافی شوم
جامیآسا یک به یک را شادکام
خم خم ار نبود رسانم جام جام
ور به من این مکرمت باشد بدیع
خواجه کونین را آرم شفیع