بر بدایع نظم تو ای فریدالدین
طویلههای گهر را نماند مقداری
نه باغ طبع تو را هست جز ادب شجری
نه شاخ لفظ تو را هست جز هنر باری
به گرد تو نرسند اهل نظم و نثر امروز
وگرچه جهد و تکلف کنند بسیاری
به شعر یار خودم خواندهای و لیک به فضل
تو را ندانم اندر همه جهان یاری
چو من به فضل تو اقرار دارم از سر صدق
ز کس نیابی در مشرق و غرب انکاری
تو را فلک به مقام شرف رسانیدست
فلک نکرده ازین علاقه تر کاری
به بارگاه خداوند مشرق و مغرب
متاع فضل تو را خاست روز بازاری
گران بها گهری و کجا تواند بود؟
چنین گدا را الا چنان خریداری
جهان تو داری، طوبی لک ای فرید الدین
به زیر عدل چنان جهانداری