وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - در مدح تاج الدین وزیر

تاح دولت ، ای جوان بی نظیر

از تو عاقل تر نباشد هیچ پیر

هست در اصلت بلندی بی خلاف

خود چنین باید وزیر بن الوزیر

در میان دولت تو می زییم

تا زجور چرخمان باشد مجیر

بهمنی ابرست اندر کوی تو

از وجود جود آن کف مطیر

تا کمان بزم غزی یافتی

خانه شد از زخم تیرت چون خمیر

عز عالم گشتی و خصم تو هست

از مذلت سال و ماه اندر نفیر

دشمن تو سخت گیرست و شود

سست از یک تیر تو صد سخت گیر

بر کلاه کبر خصمان تیز ده

پس بزی آنگاه بی کرم و زحیر

من ترا خوانم حبیب الملک از آنک

بس محب گردیده ای نزد امیر

تیرها بر پشت آید خلق را

گر نباشد خلق را جاهت ظهیر

گیر در کوی تو گر مأوی کند

گبر را از کوی خود بجهان بتیر

گر بر نجت میبریم ، از ما مرنج

ما فقیریم این پسندیست از فقیر

گوز داری تا پنیر آرم بتو

هر کرا گوزست پیش آرم پنیر

من بسوزم تا بخانه مر ترا

گر سوی خانه کنی عزم مسیر

تو کبر خور سیر در صحرای لهو

کز حسد شد زرد خصمت چون زریر