وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدیحه گوید

ای زگفتار تو پرداخته آیات هنر

وی زکردار تو افروخته رایات ظفر

گشته ایام ز اخبار تو با فخر و شرف

گشته اسلام ز آثار تو با قدر و خطر

قدر تو هست چو جوزا بعلو و جلال

صدرتو هست چو دریا بسخا و بهتر

از تو اسلام پر از یمن و ظفر شد جمله

وز تو ایام پر از حسن و بها شد یکسر

کمترین طایع فرمانت زمان گشت و زمین

کهترین تابع پیمانت قضا گشت و قدر

مانده در حیرت فرزانگیت هر سرور

مانده در غیرت مردانگیت هر صفدر

شده پیراسته از خامهٔ تو هر دولت

شده آراسته از نامهٔ تو هر کشور

ای صفای سیرت جسم کرم را چو روان

وی ضیای هنرت چشم خرد را چو بصر

در معانی همه اقوال سدید تو مثل

در معالی همه اخلاق حمید تو سمر

از اطایب شده گویندهٔ مدحت دلشاد

وز مصایب شده جویندهٔ قدحت غم خور

هست انعام تو در برج مروت اختر

هست اکرام تو در درج فتوت گوهر

گشتهٔ اوصاف تو سرمایهٔ اشراف جهان

گشتهٔ الطاف تو پیرایهٔ اصناف بشر

اصطناع کرمت مانع هر شدت و رنج

ارتفاع هممت دافع هر ظلمت و شر

عاقلان را ز بیان تو همه حکمت و علم

سایلان را ز بیان تو همه نعمت و زر

تا جهانست در و باد ترا لذت و عیش

تا زمانست در و باد ترا حشمت و فر