وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح سید مجدالدین گوید

ای آنکه بی‌تو هیچ نظامی جهان نداشت

بر هیچ‌حق زمانه چو تو قهرمان نداشت

تا در وجود نامدی از پردهٔ عدم

روی زمین ز نقش معالی نشان نداشت

گردون ز خاندان نبوت بهیچ قرن

در صدر مهتری چو تو صاحب قران نداشت

چندین هزار سال بچندین هزار چشم

جز انتظار دولت تو آسمان نداشت

افلاک از سرایر احوال نیک و بد

بهتر ز نوک خامهٔ تو ترجمان نداشت

فرزند آن کسی که بصدق مجاهدت

مانند او سپاه هدی پهلوان نداشت

در حد روم آتش حسد حسام او

بی دود مرگ عرصهٔ یک دودمان نداشت

شخص مخالفان هدی سهم تیر او

جز زرد فام و چفته بشکل کمان نداشت

از فکرت مبارک باریک بین او

علمی نبود در همه عالم که آن نداشت

فرزانه مجددین، تویی آن کس که آسمان

اسرار خود ز رأی تو هرگزنهان نداشت

از عهد مهد تابگه مرگ، روزگار

بر هیچ کار خصم ترا کامران نداشت

همچون زبان مقید زندان فتنه گشت

آن کس که حرز مدحت تو بر زبان نداشت

بر باد داده سر چو قلم، هرکه چون قلم

بر مهر خاندان تو بسته میان نداشت

افلاس راه آن املی کرده منقطع

کز بخشش تو بدرقهٔ کاروان نداشت

بسیار خدعه خورد سپاهی، که وقت کار

از عزم کار دیدهٔ تو دیدهبان نداشت

وفد امید تازه تر و بی دریغ تو

از جود بی ریای تو یک میزبان نداشت

آن رأی پیر و بخت جوان ترا هیچ

چون انده مصالح پیر و جوان نداشت

هرگز نکرد کس به حریم تو التجا

کو را پناه جاه تو اندر امان نداشت

او بس کسا، که از تو بنام و بنان رسید

گرچه کس از قبیلهٔ او نام و نان نداشت

در مجلس تو گوهر مردم شناس تو

یک اهل فضل را به مقام هوان نداشت

صد را، ز نکبت گردون بهیچ وقت

جز در حمایت کنف تو مکان نداشت

یک تن نبود از همه اسلاف من، که او

در جان و دل محبت این خاندان نداشت

تا شد بنان بنده ز قوت بحد فعل

جز نشر مکرمات تو اندر بنان نداشت

اسب مدایح تو مرا در مجال نظم

جز با کمال فخر شریک عنان نداشت

مدحی نگفته‌ام ز دل و جان ترا، که دهر

آنرا چو دل عزیز و گرامی چو جان نداشت

بر خاک این ستانه ثنایی نخوانده‌ام

کان را فلک چو باد بعالم روان نداشت

در صدر تو بسی سبکی کرده‌ام و لیک

هرگز دل کریم تو آن را گران نداشت

نگذشت هیچ روز که درد دل رهی

بر تازگی مکارم تو شادمان نداشت

سعیی نموده‌ای که همانا از آن مرا

دارد هزار سود و ترا یک زیان نداشت

رطب اللسان شدم بدعا و کدام وقت

ما را دعای صدر تو رطب اللسان نداشت ؟

تا در جهان جنبش افلاک هر شبی

زاید عجیبه ای که در آن سان جهان نداشت

بادی همیشه صدر زمین و زمان از آنک

در ساحت زمین چو تو صدری زمان نداشت

در دولتت نعیم بقا باد جاودان

ورچه کسی نعیم بقا جاودان نداشت