روز الست جرعه عشقت چشیدهایم
قالو بلی به گوش ارادت شنیدهایم
ما شاهباز گلشن قدسیم و عمرهاست
با طایران عالم علوی پریدهایم
منزلگه خرابه نه آرامگاه ماست
اینجا مقیِّدیم از آن آرمیدهایم
هر دل هوای دانه و دامی دگر کنند
ما دام زلف و دانه خالت گزیدهایم
زآنجا که از کرام امید کرامت است
ما را عزیز دار که مهمان رسیدهایم
در پرده هوای تو بر کارگاه چشم
نقش خیال روی تو نیکو کشیدهایم
ما را ز دل چه جای شکایت که ما بلا
از دل ندیده ایم که از دیده دیدهایم
ابنحسام را به کمند بلای عشق
بر یاد زلف سرکشت اندر کشیدهایم