مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۸ - همورا ستوده است

تهنیت عید را چو سرو خرامان

از در خرپشته اندر آمد جانان

بو یا زلفش به بوی عنبر سارا

رنگین رویش به رنگ لاله نعمان

کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه

کرده به تنبول لعل سی و دو مرجان

مشک سیاهش به زیر حلقه مغفر

سیم سپیدش به زیر عیبه خفتان

لاله خود روی زیر جعد مسلسل

سوسن آزاد زیر زلف پریشان

ماندم حیران ز روی خوب وی آری

هر که ببیند پری بماند حیران

گریان گریان نگاه کردم در وی

دیده من کرد پاک خندان خندان

تهنیتم کرد و گفت عید مبارک

گفت چو من روز عید خواهی مهمان

بر رخ او بر زدم گلاب تو گفتی

هست گل سرخ زیر قطره باران

گفتمش امروز نزد چاکر بنشین

و آتش هجران من زمانی بنشان

گفتا برخیز و سوی خدمت بشتاب

تهنیت عید بر شهنشه بر خوان

خسرو محمود شهریار جهانگیر

خسرو محمود شهریار جهانبان

آتش سوزان زده حسامش در هند

دو دو شرارش رسیده در همه گیهان

ای گه بخشش بسان عیسی مریم

وی گه کوشش بسان موسی عمران

گفت تو آن کرد کو نکرد به دعوت

تیغ توآن کرد کو نکرد به ثعبان

تو به لهاور و هول تو به سراندیب

تو به بلا رام و سهم تو به خراسان

بسته ایام را به ظل تو راحت

خسته افلاس را سخای تو درمان

مال فراوان به نزد جود تو اندک

خدمت اندک به مجلس تو فراوان

کار جلالت ز ملکت تو به رونق

شغل بزرگی به دولت تو به سامان

شاهان دعوی کنند و برهانشان نیست

تو نکنی دعوی و نمایی برهان

سست شود دست و پای شاهان چون تو

سخت کنی تنگ روز جنگ به یکران

ای چو سلیمان به جاه و حشمت و رتبت

باره شبدیز تو چو تخت سلیمان

رفت مه صوم و عید میمون آمد

هست مبشر به فتح های فراوان

عیدت فرخنده باد و طاعت مقبول

باد دل و عمر تو ز دولت شادان

باد به کردار عمر نوح تو را عمر

باد حسام تو بر عدوی تو طوفان

چرخ تو را دولت سمایی رهبر

تیغ تو را نصرت خدایی افسان