دلستانا از جهان رسم وفا برداشتی
با وفاداران خود تیغ جفا برداشتی
ما ز مهر دیگران پیوند ببریدیم و تو
مهر از ما برگرفتی دل ز ما برداشتی
ملکداران جهان حسن را در صف عرض
شد علمها سرنگون، تا تو لوا برداشتی
تو به دست حُسن خود خورشید نیکو روی را
از پی سیلی زدن، موی از قفا برداشتی
هرکه را تو بفکنی، کس برنگیرد در جهان
گر چو بتوانی میفکن هر که را برداشتی
در مصاف امتحان با من سپر افکندهاند
پادشاهان جهان تا تو مرا برداشتی
ما گدایانیم، سلطانان خریدار تواند
ای توانگر زین سبب چشم از گدا برداشتی
گر به دست آمد صدف را نزد تو قدری نماند
لعل حاصل شد نظر از کهربا برداشتی
همچو کاغذ پاره در سوراخ دیوارم منه
چون به دست لطف خود از ره مرا برداشتی
دوش با من گفت عشقت، بنگر ای گستاخ گوی
کاندرین حسرت شکایت از کجا برداشتی
آسمان همچون زمین سر مینهد بر پای تو
تا به عزم دستبوسِ دوست، پا برداشتی
چون سکندر گرچه پیمودی بسی شیب و فراز
چون خضر از لعل او آب بقا برداشتی
در سماع از قول تو عشاق افغان میکنند
تا تو بی برگ اندرین پرده نوا برداشتی