ای بزیر زلف تو سایه نشین خورشید و ماه
زلف و رویت در نقاب عنبرین خورشید و ماه
سایه زلف چو ابر از پیش رویت دور کن
تا ببیند آسمان اندر زمین خورشید و ماه
گر مه و خور بر نیاید پرده از رخ برفگن
آینه برگیر و اندر روی بین خورشید و ماه
روز و شب گو ماه و خور را بعد ازین جلوه مکن
کز مه و خور بی نیازم من بدین خورشید و ماه
گر همی خواهد امان این از زوال آن از خسوف
گو برو در سایه زلفش نشین خورشید و ماه
از کلهداران که دارد وز نکورویان کراست
در قبا سرو و صنوبر بر جبین خورشید و ماه
گفته بر قدت بسی مدح و ثنا شمشاد و سرو
گفته بر رویت هزاران آفرین خورشید و ماه
خود کجا دارد کمند عنبرین شمشاد و سرو
خود کجا دارد لبان شکرین خورشید و ماه
روی چون آتش نمودی تا چراغ خویشتن
می برافروزند از آن نور مبین خورشید و ماه
ذره اندر سایه تو همچو ماه و خور شود
ای ترا از چاکران کمترین خورشید و ماه
سیف فرغانی چنین سلطان عالم گیر را
آسمان انگشتری زیبد نگین خورشید و ماه