اگر بر درگه جانان چو سگ بسیار میگردم
من از اصحاب آن کهفم به گرد غار میگردم
به سان نقطهای بودم به صورت مانده دور از خط
چو پیوستم به حرف عشق معنیوار میگردم
درین صحرا به دمجویی کنون دریا همیباشم
درین میزان جوی بودم کنون دینار میگردم
چو سایل بر سرآن کو نه بهر نان همیآیم
چو موسی بر سر طور از پی دیدار میگردم
چو بلبل تا نماید رو گلی اندر بهارانم
زمستان بر امید آن به گرد خار میگردم
چو دارم در رهش پیدا سری بربسته چون نامه
کنم پادرشکم پنهان و چون طومار میگردم
اگر تو طالبی کاری همیکن زآن که من باری
ز بیسرمایگی مفلس درین بازار میگردم
وگر تو قاصری زین سان ز ترک سر ز بذل جان
تو برخیز و مرا بنشان که من بیکار میگردم
به جان دورم ز شادیها ولی چون سیف فرغانی
به دل از نعمت غمهاش برخوردار میگردم