در شهر اگر زمانی آن خوش پسر برآید
ازهر دلی و جانی سوزی دگر برآید
درآرزوی رویش چندین عجب نباشد
گرآفتاب ازین پس پیش از سحر برآید
چون سایه نور ندهد براوج بام گردون
بی نردبان مهرش خورشید اگر برآید
گربر زمین بیفتد آب دهان یارم
از بیخ هر نباتی شاخ شکر برآید
ازبهر چون تو دلبردر پای چون تو گوهر
ازابر در ببارد وز خاک زر برآید
گفتم که آب چشمم بر روی خشک گردد
چون بر گل عذارش ریحان تر برآید
من آن گمان نبردم کز خط دود رنگش
چون شمع هر زمانم آتش بسر برآید
جسم برهنه رو راشرط است اگر نپوشد
آنرا که دوست چون گل بی جامه دربرآید
دامن بدست چون من بی طالعی کی افتد
آنرا که از گریبان شمس و قمر برآید
باری بچشم احسان در سیف بنگرای جان
تا کار هر دو کونش زآن یک نظر برآید