هردم از عشق تو حال من دگرگون میشود
وز غمت ای دلستان جان را جگر خون میشود
آن عجب نبود که شوریده شوم دیوانهوار
عاقل از عشق تو گر لیلیست مجنون میشود
دوستدار عاشقان تو هم از عشاق تست
چون درآمیزد به جیحون قطره جیحون میشود
تا شفا یابند از بیماری دل جمله را
همچو طب بوعلی درد تو قانون میشود
شهسواران ترا در آخر پر کاه خاک
اسب پرورده بشیر گاو گردون میشود
دست اندر آستین گوی از سلاطین میبرد
پای در دامان و از کونین بیرون میشود
زاهدان از عاشقان دورند از بهر بهشت
مرد نازل مرتبه از همت دون میشود
گر کند عاشق به سوی پستی دنیا نظر
رفع عیسی در حق او خسف قارون میشود
دل درین (ره) زد قدم جان ماند تنها گفتمش
صبر کن تا بنگری کاحوال او چون میشود
کس نمیداند که اندر کارگاه حکم دوست
آدم از چه مجتبی و ابلیس ملعون میشود
سیف فرغانی به عشق از خویشتن یابد خلاص
ما راز سوراخ خود بیرون به افسون میشود