آنچه عشقت با دل ما میکند
موج در اطراف دریا میکند
آنچه دارم عشق تو از من ببرد
هرچه بیند ترک یغما میکند
نقطه خال عدس مقدار تو
چون عدس تولید سودا میکند
هر غمی کز عشقت آید در درون
جان به رغبت در دلش جا میکند
روح را فیض از لب جانبخش تست
زآن چو عیسی مرده احیا میکند
من غلامی تو میخواهم چنانک
بنده آزادی تمنا میکند
آن سر گیسوی همچون سلسله
عقل را زنجیر در پا میکند
من نبودم واله و شوریده لیک
عشق رویت این تقاضا میکند
نیست با عاشق جفا آیین دوست
با من درویش عمدا میکند
گرچه بر چون من گدایی در ببست
بر سگان کوی در وا میکند
در خرامیدن قد چون سرو او
کار صد دل زیر و بالا میکند
دل به خوبان دگر از شوق او
چون مگس آهنگ حلوا میکند
چون صدف از آب دریا سیر نیست
قطره میبیند دهن وامیکند
وصف رویش سیف فرغانی مدام
همچو مجنون وصف لیلا میکند
شد بهار و گل به باغ آورد رخت
بلبل شوریده غوغا میکند