امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۹

نشدت دل که به این دل شده مهمان آیی

کعبه دل شوی و در حرم جان آیی

ای مسیح من و جان همه آخر تا کی

یک نفس بر سر این کشته هجران آیی

۳

خاک آن راه همه قند مکرر گردد

بر زمینی که تو زان لب شکر افشانی آیی

چند گویی که شب آیم ز رقیبان پنهان

آفتابی تو، محالست که پنهان آیی

بخت را مانی و خسرو به ته فرمانت

بخت خسرو تو اگر در ته فرمان آیی