امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۶

نبود یار من آن را که یار داشتمی

گهی به دیده و گه در کنار داشتمی

ز من برید و غمم یادگار داد که کاش

دو سه دگر هم ازین یادگار داشتمی

به ناز گفتی گه گه من از آن توام

دروغ گفتی و من استوار داشتمی

خراب کرده خوبانست خان و مان دلم

وگر نه بهتر ازین روزگار داشتمی

به قهر می کشدم عشق و این همان خصم است

که پیش ازین من نادانش خوار داشتمی

به باغ کاش بهم بودمی که تا پیشش

ز خون دیده زمین لاله زار داشتمی

کدام گل ته او بود تا دو دیده خویش

برفتمی و به بالای خار داشتمی

خراشها که درین سینه بودی از کف پاش

برین جراحت جان فگار داشتمی

دریغ یک سر خسرو هزار بایستی

که تیغ او را مشغول کار داشتمی