امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۳

ای جان ز تن رفته، به تن باز کی آیی؟

وی سرو خرامان، به چمن باز کی آیی؟

جانی تو که از دوری روی تو بمردم

تا زنده شوم باز، به من باز کی آیی؟

شد جان هوایی به عنان گیری تو، لیک

زان باد تو، ای ترک به من، باز کی آیی؟

ما را وطن تنگ و تو خو کرده به صحرا

در ظلمت زندان وطن باز کی آیی؟

سرمایه خسرو به جهان جز سختی نیست

عمری که تو رفتی به سخن، باز کی آیی؟