امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۶

ای گل که چنین در بغلت تنگ گرفته

کز خون دلت پیرهنت رنگ گرفته

آن سوختگی جگر لاله ازان است

کز آه من آتش به دل سنگ گرفته

۳

تا دست تظلم نزند کس به عنانش

تن داده به مستی و عنان تنگ گرفته

از سوزن زنگار گرفته بشناسد

بس کز نم گریه مژه ام زنگ گرفته