امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۳

سوی شکار، ای پسر نازنین، مرو

رحمی بکن به این دل اندوهگین مرو

شیران نیند مرد تو، چون غمزه می زنی

بر آهوان خسته به آهنگ کین مرو

بگذار تا به خویشتن آیم ز بیهشی

روزی دو مردمی کن و بر پشت زین مرو

چشم تو آفت است، به روی کسی مبین

پای تو نازک است، به روی زمین مرو

شب تیری از کمان توام می کند هوس

امروز هم مرا کش و حالی به کین مرو

دی گشت رفتی و دل خلقی ز جا برفت

رفت آنچه رفت، بار دگر اینچنین مرو

یک پارسا نماند به شهر، از خدا بترس

مست و خراب موی، برو، بیش ازین مرو

گل کیست تا به پات رسد، یا مرا بکش

یا پا برهنه بر گل و بر یاسمین مرو

گفتی ببینم ار نروی، خون بریزمت

می کن بر آنچه رای تو باشد، همین مرو

بر نازکان باغ ببخشای و لطف کن

زینسان به ناز در چمن، ای نازنین، مرو

ای آنکه در نظاره آن شوخ می روی

دیوانگی خسرو مسکین ببین، مرو