امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷۶

هر جا که لب به خنده گشاید دهان تو

خونابه ایست از لب چون ناردان تو

ای بس عنان که بر سر کوی تو شد ز دست

کز راه جور باز نتابد عنان تو

شد خانمان صبر همه غارت و خراب

از ترکتاز غمزه نامهربان تو

از خوی بد چه ظلم که بر ما نمی کنی

آخر چه کرده ام من مسکین از آن تو

عشق تو بس که بر دل خسرو زده ست زخم

گره است امید زیستنم هم به جان تو