امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۰

ای جهانی کشته، جان چند کس خواهی شدن؟

تهمت آلود زبان چند کس خواهی شدن؟

من ز دورت هم نبینم، تو علی رغم مرا

مونس چشم و روان چند کس خواهی شدن؟

جان دهد هر کس که بیند ناگهت، زین گونه گو

تا بلای ناگهان چند کس خواهی شدن

از خرامت بس که می‌میرد بسی نظارگی

جان خسرو، جان ستان چند کس خواهی شدن؟