تا چند کوشی آخر در خون بیگناهان؟
آهستهتر زمانی، ای میرِ کجکلاهان
چندان که بینم آن رو، چشمم نمیشود پر
چون دیدن گدایان بر خوان پادشاهان
بیتو دو دیده چون نیست از هیچ گریه فارغ
من داد خود نیابم هرگز از این گواهان
من چشم باز کردم، خاک در تو دیدم
چون کوریام نیاید از سرمهٔ سپاهان؟
غوغاست پیش رویت از عاشقان که باشد
بازار بردگان را گرمی به چاشتگاهان
عشاق رو سیه را لازم بود ملامت
چون لعنت ملایک بر نامه گناهان
خسرو به زلف و خالش اندوه خود چه گویی؟
دانی که غم نیاید اندر دل سیاهان