امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۶

آفت زهد و توبه شد ترک شرابخوار من

یار گر اوست، کی شود توبه و زهد یار من؟

باده هجر خوردنم، رنج خمار در تنم

جز ز حلاوت لبش نشکند این خمار من

ای چو تویی نخاسته پهلوی من نشین دمی

تا بنشیند از درون آتش انتظارمن

رغبت اگر نمی کنم، ساقی خون خود شوم

مطرب رایگان تو ناله زیروار من

بی تو دو چشم چار شد، خاک در تو سرمه ام

سرمه گر از تو بایدم، خاک به هر چهار من

چون تو سوار بگذری، دیده گهر فشان کنم

خواه قبول و خواه رد، نیست جز این نثار من

بس که پر از غبار شد دل ز تو، گر نفس زنم

خاک به رویم افگند، این دل پر غبار من

رنجه مشو به کشتنم، زان که به رخصت غمت

فتنه تمام می کند محنت نیم کار من

لاغ مکن که خسروا، دامن خود ز من مکش

چون که ز دست من بشد دامن اختیار من