امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۱

من آن ترک طناز را می شناسم

من آن شوخ بدساز را می شناسم

مبینید تا می توانید در وی

که من آن سرانداز را می شناسم

نبینم به سویش ز بیم دو چشمش

که آن هر دو غماز را می شناسم

شبم تازه شد جان به دشنام مستی

تو بودی، من آواز را می شناسم

ز من پرس ذوق سخنهای خسرو

که من آن ره ساز را می شناسم