امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۲

از دست دل بر آنم کز جان خود بشورم

بیرون جهم که باشد خون با گوزن و گورم

دیوانه ام من، ای دل، زان شمع یادم آور

کاتش زنم جهان را، ناگه اگر بشورم

ذوق خرد نجویم کز غم کشان عشقم

فضل عرب ندانم کز روستای غورم

هر مرده از گناهی سوزند و من چه سوزم

از سوز عشق، باری باشد عذاب گورم

زان نور آفتابم بینا و کور هر دم

نیلوفرم ندانم یا بوم روز کورم

من چون زیم که دیدم با خط مورمالش

زو در دل جگر شد سوراخهای مورم

گویند «خسرو آن سو چندین مرو به زاری »

نی خود همی روم من، دل می برد به زورم