امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۷

بر جمالت مبتلایم، چون کنم؟

من به عشقت برنیایم، چون کنم؟

لاف عشقت می زنم، جانا، ولی

پس فقیر بینوایم، چون کنم؟

گفتی «از کویم برو، بیگانه باش »

با سگانت آشنایم، چون کنم؟

سر به شاهان در نمی آرد حریف

من که درویش و گدایم، چون کنم؟

روزگاری شد که از لعل لبش

کشته یک مرحبایم، چون کنم؟

خسرو بیچاره می گوید به صدق

«عاشق روی شمایم، چون کنم؟»