ما گرفتار غم و از خویشتن واماندهایم
رحمتی، ای دوستان، کز دوست تنها ماندهایم
سختجانیم و بلاکش ز آرزوی روی دوست
زنده کم مانَد کسی در عاشقی، ما ماندهایم
هجر خواهد کشت اکنون که به چندین عاشقی
تاکنون ناکشته زان بیرحم رعنا ماندهایم
صبر تا با کار گردش از بلای ما گریخت
ما و بیصبری و محنت جمله یکجا ماندهایم
گر بگویم، ای مسلمانان، نشاید منع، از آنک
دردمندیم و ز روی یار زیبا ماندهایم
دوستان از ما جدا گشتند، چون خون نگریَم؟
هیچ میدانید آخر کز کیان واماندهایم؟
گر بیایی جان خسرو، زیستم، ورنه ز شوق
مردن آمد یا خود اینک بر سر پا ماندهایم