امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۹

سفر کردند یاران جان ما هم

بسی بیگانگان و آشنا هم

ز ما یک بار برکندند دل را

ز صحبت خیمه مهر و وفا هم

چه تاب رنج راه آن نازنین را

که راهش در دل و در دیده جا هم

برابر رفت در یک تاش جانم

دلم در بند آن زلف دو تا هم

دو بوسی یادگاری داد ما را

دو می می داد پیش از دیده با هم

طفیل آهوی صحرا چه بودی

که در فتراک خود بستی مرا هم

جدایت می کند از جان من عشق

جدایی بند بند من جدا هم

فلک را کور بادا دیده مهر

که نارد دوستان را دیده با هم

اگر آن سو روی از خسرو، ای باد

ببوسی، باد پای یار ما هم