امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۲

خلق به هر کار و من برسر سودای خویش

در هوسی هر کسی من به تمنای خویش

گوید همسایه ام هر شبت، این ناله چیست؟

مویه خود می کنم بر تن تنهای خویش

سینه با تاباک و من بنگرم از بیم جان

چند عقوبت کنم بر دل شیدای خویش

من چو نمی بینمت، لطف کن ار گه گهی

من نه همه جای خود بلکه همه جای خویش

حسن فروشی به دل، ناله فروشی به جان

سهل چنین هم مکن قیمت کالای خویش

در دل تنگم همی جز تو نگنجد کسی

کرته ازین به مخواه چست به بالای خویش

پا چو به کویت نهم غیرت کوی ترا

سرمه دیده کنم خاک کف پای خویش

من چو ز اندوه عشق جان نبرم، لیک تو

خال ملامت منه بر رخ زیبای خویش

در حق خسرو فتد، هیچ، که ضایع کنی

رحمت امروز خود از پی فردای خویش