امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۲

باد نوروز آمد و درهای بستان کرده باز

گل جهانی را به روی خویش خندان کرده باز

غنچه بهر صد درم گل را به زندان کرده بود

زر بداد آن گه صبا و قفل زندان کرده باز

در عرق شد غنچه از گرما و تنگ آمد ز خویش

باد خوش می آید، از گرما گریبان کرده باز

چرخ گردان بهر ما را ساخت از گل کوزه ها

ابر آن گه کوزه ها بر آب حیوان کرده باز

بالش سلطان گل در بارجای شاخ بین

کو ز بهر بار دادن چتر سلطان کرده باز

چند سوزی زلف سنبل، بینی، ای نرگس، ترا

آرزوی دیدن خواب پریشان کرده باز

یارب، این ابر است در صحن چمن گوهر افشان؟

یا شهنشاه جهان دست زر افشان کرده باز

تا ز خسرو دست گیری یافت در مدحش قلم

از سخن گفتن زبان بر در عمان کرده باز