ای دل، ازین خرابه وحشت کرانه گیر
رو بر فراز کنگر عرش آشیانه گیر
هستی به فقر یار و بهانه مکن که نیست
یابی مگر خلاص ز دهر، این بهانه گیر
سنگ گران خود به ترازوی همت آر
هر دو جهان به وزن دو خشخاش دانه گیر
از کیش پاک سهم سعادت ستان و بس
این جانب دو قوس دوگانی نشانه گیر
گیتی فسانه گیر و خیالی که اندروست
آنجا که راستی ست دروغ و فسانه گیر
رخش زمانه نزد تو، خواهی قرار عمر
گر قوتیت هست، عنان زمانه گیر
در عشق خون دل خور و از شوق ناله کن
آن باده را به زمزمه این ترانه گیر
خسرو، ز نام و ننگ جهان به که وارهی
ناداشت کرد و مست شو و شاخشانه گیر