امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

دل از رخ تو به گل های تازه رو نرود

که آرزوی عزیزان به رنگ و بو نرود

کسی که یاد لبت هر دمش گلوگیر است

نه می که چشمه حیوانش در گلو نرود

خطی کشیده به افسون به گرد روی تو حسن

که هر دلی که درو شد به هیچ سو نرود

به زیر پای توام آرزوست خاک شدن

اگر چه خاک شوم، نیزم آرزو نرود

لطافتی نه چنین دارد آب دیده من

وگرنه سرو من اندر کنار جو نرود

ز سینه جان به همه حال چون بخواهد رفت

دریغ باشد، اگر زیر پای او نرود

ازان پری نبرم جان خسروا، ز لبم

دعای دولت شاه فرشته خو نرود