امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳

دل ز تو بی غم نتوانیم کرد

درد تراکم نتوانیم کرد

جرعه ای از جام جفا می کشیم

رطل دمادم نتوانیم کرد

کرد غمت بر دل مسکین ما

آن چه که بر غم نتوانیم کرد

پیش تو خواهیم که آهی کنیم

آه که آن هم نتوانیم کرد

از خنکی های دم سرد خویش

دست فراهم نتوانیم کرد

با دل ریش از تو به هر غصه ای

قصه مرهم نتوانیم کرد

خسرو، از آن خیر نیابیم برگ

حله آدم نتوانیم کرد