امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

در آن هجوم که یار تو پادشا باشد

غم گدا که بود، زیر پا کرا باشد؟

منم به سوز و گدازش، به یاد سیم برت

چو مفلسی که هوسناک کیمیا باشد

یگانه با تو چنانم که در جدایی تو

چو یک تنم که ازو نیمه جدا باشد

تو پادشاه بتانی و خاطرم اینست

که شغل روسیهی بر درت مرا باشد

شوم فدای جمالی که گر هزاران سال

کنم نظاره، هنوز آرزو به جا باشد

بلا و فتنه از ان نخل باد، یارب، دور

که برگ و فتنه او میوه بلا باشد

ندانم این دل آواره را که فتوی داد

که بت پرستی در عاشقی روا باشد

فغان ز باد که بوی تو بهر کشتن خلق

همی برد که چو من بیدلی کجا باشد؟

مخواه عاقبت، ای پندگوی، خسرو را

چو عاشق است، رها کن که مبتلا باشد