هرکسی روز وداع از پی محمل میشد
تو مپندار که آن دلبرم از دل میشد
هیچ منزل نشود قافله از آب جدا
زان که پیش از همه سیلاب به منزل میشد
گفتم، از محمل آن جان جهان برگردم
پایم از خون دل سوخته در گل میشد
ساربان خیمه به صحرا زد و اینم عجب است
که قیامت نشد آن روز که محمل میشد
راستی هر که در آن شکل و شمایل میدید
همچو من فتنه در آن شکل و شمایل میشد
پند عاقل نکند سود که در بند فراق
دل دیوانه ندیدیم که عاقل میشد
بگذر از خویش که بیطبع مسالک، خسرو
هیچ سالک نشنیدیم که واصل میشد