اینچنین تند که آن قلبشکن میآید
سهمی از غمزهٔ او در دل من میآید
چه خطا رفت ندانم که بر ابرو زده چین؟
بهر آرا من آن ترک ختن میآید
سخنی از دهنش گفتم و زد بر دهنم
بهر هیچ آن همه خواری و زدن میآید
مستی و رندی و عاشقکشی و شیوه و ناز
هرچه گویند از آن تنگدهن میآید
به وفاداری او گشت تنم خاک و هنوز
نکهت دوستی او ز کفن میآید
چشم بر هم زدی و گشت روان از نظرم
دور باشد که به یک چشم زدن میآید
خسروا، شعر تو اسرار خدا نیست مگر؟
کز سخنهای توام بوی حسن میآید