امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

ماییم درون سوخته، بیرون شده ای چند

در سلسله لیلی و مجنون شده ای چند

خوردیم بسی خون دل از تو، تو هم آخر

یک می بخور از دست جگر خون شده ای چند

چون حال دگرگون شده زاندوه تو ما را

تو روی مگردان ز دگرگون شده ای چند

ای مرغ، چه خوانی سوی باغ، از خسک هجر؟

بگذار درین بادیه بیرون شده ای چند

در عشق فدا شد دل و جان و تن خسرو

اینک نگر از بخت همایون شده ای چند