خوشم کردی به دشنامی توقع بیش میباشد
به حق آن که در ذکرت زبانم ریش میباشد
به بازی گوییام گهگه که سویم باز کن چشمی
کسی را این بگو کِش دیده وقتی پیش میباشد
ندانم تا چه سان بیرون روی از جان مشتاقان
که هر چِت پیش میبینم تمنا بیش میباشد
گه از لب شربتی ندهی، به کشتن همی نمیارزم
چرا در کارهات آخر چنین فرویش میباشد؟
مرا گویند بر جا دار دل، تا کی پریشانی
کجا این دل که من دارم به جای خویش میباشد؟
برو، ای جان ناخشنود، کاینها نیست جا اکنون
که بدخو پادشاهی در دل درویش میباشد
برهمن را بت اندر خانه باشد، من بتر زویم
که بت پوشیده در جان من بدکیش میباشد
کجا آن بخت دارد کآرزویش در کنار آید؟
گدایی کو شبی تا روز کجاندیش میباشد
ز غیرت سوختم، ای جان، مزن بر دیگران غمزه
که خسرو را همیشه در جگر این ریش میباشد